يا من تري دمعتاً,تجري ع خد زهرةً

إمسح بنظرة أمل ولا منديلاًمبلل…

 گر بر رخ گلی اشکی بدیدی...با نگاه امید برگیرش ونه با دستمالی خیس.....

 

بالاخره تصمیم گرفتم که برگردم ودوباره از نو بنویسم... گفتنیها خیلی .... اما نمیشه نوشت یا حتی گفت....به یاد اوردن اونا هم سختتر...پس همان بهتر که بماند در نهانخانه دل...

تونستم امتحاناتم رو بدم وخدا رو شکر تا اونجایی که خواستم موفق هم شدم...کابوسهای نیمه شب هنوز هم هستن...هر روز هم قرص ودارو....اما با همه اینها باز هم به خاطر هر لحظه نفس کشیدن وعزیزانت رو دیدن ...,صد هزار مرتبه خدا رو شکر.....هیچ چیز زیباتر از لبخند بهار نیست..

کاش انقدر باشم تا باور کنم اگر شبنم نشیند بر رخ گلی ,,همه ازپاکی ان یار نکوست....